جای پای باران
شهید سید مرتضی آوینی : چه جنگ باشد چه نباشد راه من و تو از کربلا می گذرد ..
شهید مهدی امیدیان : نگذارید بار دیگر دست اجانب دراین سرزمین اسلامی حکومت کند
شهید حسن آوندی : اگربرولایت فقیه تکیه کنید ، به خداقسم باورکنید دیگر طعمه گرگ وکفتار نخواهید شد
شهید اصغر جوکار : خواهرم ! سرورتو زینب ( س ) است ورسالت تو حفظ حجاب است
«خدایا! به من شناختی عطا کن که در پرتو این شناخت، از همه وابستگیها رهیده باشم.»
«خدایا! دردها مختلف و سطح بینشها متفاوت. کارهایم نه تنها به خاطر خدا نیست، بلکه به خاطر خود نیز نیست. واقعا از گذشت عمر خود و بطالت آن افسوس میخورم.»
«خدایا! چقدر پستی و ذلتبه همراه. چقدر توشه راه کم و چقدر راه طولانی و بیپایان.»
اینها آخرین دست نوشتههای شهید فهیمه سیاری است. او طلبه مکتب توحید قم بود . گلی که در بهار رویید و با وزیدن بادهای مسموم فصل خزان به خاک نشست .
فهیمه سیاری در بهار سال 1339 (برابر با محرم الحرام سال 1381 قمری) در تهران، در خانوادهای مذهبی چشم به دنیا گشود. او از همان ابتدای کودکی و نیز در دوران ابتدایی و راهنمایی، با همسالان خود فرق بسیار داشت. بسیار کنجکاو بود و مرتب برایسؤالهای خود، دنبال پاسخ میگشت. در بین همکلاسانش هم از نظر اخلاقی و هم از نظردرسی، شاگردی ممتاز و برجسته بود و با وجود سن کماش، همیشه همراه با مادر و خواهرشدر جلسات قرآن و احکام و اصول عقاید، در حسینیهای که فاصله زیادی با منزلشان داشت،شرکت میکرد و از همان زمان تار و پود وجودش با قرآن و مسائل دینی گره خورد. اومیبالید و پایههای اعتقادیاش روز به روز محکمتر میشد.
بعد از دوران راهنمایی، خانواده سیاری به شهر زنجان منتقل شدند و در آنجا فهیمه،در دبیرستان، به تحصیل در رشته ریاضی فیزیک پرداخت. سالهای پایانی دبیرستان، مصادفبود با سالهای اوج بیداری مردم. در آن زمان، مسجد ولی عصر (زنجان)، مسجدی بود کهفهیمه با حضورش در آنجا، هر روز بیشتر قد میکشید و هر روز بیشتر سبز میشد. اوشاهدی بود که به بار نشستن درخت انقلاب را به نظاره ایستاده بود
در این میان، بزرگوارانی چون آیه الله مشکینی و رضوانی، نقش مهمی در بیداری مردمایفا میکردند. فهیمه از طریق این مبلغان، از وجود حوزههای علمیه زنجان با خبرمیشود و بعد از اخذ دیپلم در سال 57، برای تحصیل رضای خدا و معارف الهی، به شهرخون و قیام(قم)، هجرت میکند. مکتب توحید قم (حوزه علمیه خواهران)، میزبان قدوم گلیمیشود که با معنویت آبیاری شده بود. فهیمه در آنجا، از محضر اساتیدی چون آیتاللهشهید قدوسی بهره میگیرد و خود با دو بال عشق، پیشاپیش استاد خویش پر میگشاید. درآن سالها، فهیمه در مکتب توحید، به خودسازی و عبادت میپردازد و معارف الهی چشمهچشمه در زلال قلبش میجوشد.
در مهر ماه سال 59، فهیمه به قم باز میگردد و سال سوم تحصیل را در مکتب توحیدآغاز میکند. در آغاز سال تحصیلی، آموزش و پرورش شهرستان بانه، از مکتب توحید قممیخواهد که مبلغی برای کار فرهنگی - تربیتی خواهران به این شهر اعزام کند.
در تاریخ 6/9/59 فهیمه، علم را به صحنه عمل میکشاند و با تمام دوستانش در مکتبتوحید خداحافظی میکند. او احساس میکند که این سفر بازگشتی در پی ندارد. غم درنگاهش موج میزند، غم دوری عزیزان بر دلش سنگینی میکند.
ولی او میداند که اینها تعلقات دنیوی است. او فراتر از اینهاست. با وجودبالهای بلندش، دیگر پای ماندن و طاقتبر زمین راه رفتن را ندارد. از این رو، ندایپروردگارش را میشنود و عاشقانه این ندا را لبیک میگوید. کوله بار سفر بر دوشمیکشد و از خویش هجرتی سرخ آغاز میکند.
لیکن روح او بیقرارتر از این است که صبر کند تا پیروزی. دو روز بعد (12/9/59،برابر با 24 محرم الحرام 1401 ق) روز میعاد اوستبا محبوبش. ماشین حامل فهیمه ودوستش، همراه با دو خواهر دانشجو که آنها نیز برای تبلیغ عازم این سفر بودند، ازسنندج به سمتسقز، همراه با یک ستون نظامی حرکت میکنند. ساعت 4 بعدازظهر به دیواندره میرسند و آنجا را به سمتبانه ترک میکنند. راه پرخطر و منافقان (خطهکردستان)، این حرامیان جان و ناموس و آبروی مردم در پیش. فهیمه به دوستش میگوید: «احساس راحتی میکنم، دیگر فقط از راه دور شاهد نیستم. زیرا خود نیز در جریانهستم.» در بین راه، با صدایی آرام و دلنشین قرآن را تلاوت میکند. توشه راه اوقرآنی است که روبروی او باز است و عکسی از امام که بر دامنش قرار دارد.
ناگهان صدای رگبار گلوله از هر طرف، ماشین آنها را هدف قرار میدهد; بارانی ازخون و گلوله. در این لحظه راننده فریاد میزند: «سرهاتان را پایین بیاورید» و فهیمهآرام سر بر دامن دوستش میگذارد. یکی از خواهران دانشجو از ناحیه دست آسیب میبیند. راننده از ناحیه کتف زخمی میشود ولی با این حال، ماشین را از آن منطقه دور میکند. بعد از چند دقیقه ماشین، جلوی درمانگاه متروکی متوقف میشود. راننده برای پانسمانکتف خود از ماشین پیاده میشود.
دوست فهیمه برای درمان دوست دانشجویش قصد میکند پیاده شود که خونی بر دامن خودمیبیند. چشم فهیمه خونین، خدا را به تماشا نشسته است.
خورشید از دور شاهدی است که در خون فرو رفته است. سالهای سال است که روییدن وبالیدن و در خون نشستن هزاران هزار شقایق سرخ را هر روز به تصویر میکشد.
فهیمه این راه طولانی و بیپایان را با بالهای سرخ و با چشمانی سرختر اینگونهکوتاه کرد و خط سرخ پیشوای خود حسینعلیه السلام را اینگونه با خون سرخ خویش ادامهداد.
By Ashoora.ir & Night Skin